از هر دری سخنی |
خدایا! کار،کار توست... تویی ک عشق ورزیدن را و دوست داشتن را در وجود انسان به ودیعت نهاده ای؛ تویی که این نیاز را آفریده ای و این عطش را دامن زده ای... اگر تو نمیخواستی ک ما دوست داشته باشیم و دوست داشته شویم بی تردید،گوهر و جوهر عاطفه را در دل ما تعبیه نمیکردی و....شاید آدمی را نیز-بی این گوهر- نمی آفریدی. اما...اما... ما آدمیان در مصداق اشتباه میکنیم،بیراهه میرویم،سهل می انگاریم،ساده میپسندیم و عطشی را که برای آبی زلال آفریده شده است به آبی آلوده مرتفع میکنیم...و مرتفع نمیشود...! آن عطش،عطشی نیست ک با این آبهای آلوده خاموش شود و....باز ما میمانیم و احساس کشنده سردرگمی و یاس و بی پناهی! من خودم وقتی بیانیه معطر گلها در هوا منتشر میشود به آنها دل میبندم و بعد...وقتی ساعتی بعد پژمرده میشوند افسرده میشوم! مگرهمین دیروز نبود که من به امید آب،دل به جایی بستم و نزدیکتر که شدم جز سراب نیافتم؟! خدایا! این درد را به که میتوان گفت جز تو که: جز تو هیچ معشوقی اقناعمان نمیکند! جز در خانه تو هیچ دری به زدن و گشودن نمی ارزد. جز خانه تو،همه خانه ها بر ساحل باد،بنیان شده است و جز زلال عشق تو هیچ آب نمایی عطش بی کران ما را فرو نمینشاند. خدایا! تو که رقص فریبنده سراب را در پیش چشمهای عطشناک طالب آب میفهمی؛تو باید کاری بکنی... کار،کار توست؛خدایا! [ دوشنبه 92/5/14 ] [ 2:43 عصر ] [ زهراخانم ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |